داستان راستان - اثر: شهید استاد مرتضی مطهری (قسمت سوم)

 

برای مشاهده داستان مورد نظر بر روی عنوان آن کلیک را انتخاب کنید.

 

داستان راستان - مرتضی مطهری - بزنطى

 

داستان راستان - مرتضی مطهری - هشام و فرزدق

 

داستان راستان - مرتضی مطهری - بند كفش

 

داستان راستان - مرتضی مطهری - پسر حاتم

 

داستان راستان - مرتضی مطهری - مقدمه جلد دوم داستان راستان

 

داستان راستان - مرتضی مطهری - مرد ناشناس

 

داستان راستان - مرتضی مطهری - لگد به افتاده

 

داستان راستان - مرتضی مطهری - تشنه ای که مشک آبش به دوش بود

 

داستان راستان - مرتضی مطهری - جویاى یقین

 

داستان راستان - مرتضی مطهری - در جستجوى حقیقت

 

داستان راستان - مرتضی مطهری - ابواسحق صابى

 

داستان راستان - مرتضی مطهری - ثمره سفر طائف

 

داستان راستان - مرتضی مطهری - سخنور

 

داستان راستان - مرتضی مطهری - گیاه شناس

 

داستان راستان - مرتضی مطهری - دانشجوى بزرگسال

 

داستان راستان - مرتضی مطهری - سخنى كه به ابوطلب نیرو داد

 

داستان راستان - مرتضی مطهری - شهرت عوام

 

داستان راستان - مرتضی مطهری - شراب در سفره

 

داستان راستان - مرتضی مطهری - جمع هیزم از صحرا

 

داستان راستان - مرتضی مطهری - خواهش مسیح


مهر لینک

گل شوی در باغ عشقم، باغبانت می شوم

در کویر داغ و سوزان، سایبانت می شوم

 

رخ نمایی بر من عاشق میان گلرخان

عمر نوحی را بگیرم، جاودانت می شوم

 

خم ز ابرویم رها کن با نگاهی مهربان

خنده بر لب ها نهی، من مهربانت می شوم

 

قصه پردازم تویی، نقش مرا حاشا مکن

راویم باشی عزیزم، قهرمانت می شوم

 

پر گشا بر اوج مینا تا رسی بر طارق عشق

وا  رهم از تیرگی چون آسمانت می شوم

 

با دلم همراه شو در راه عشق و عاشقی

راهی و همدل شوی، من ساربانت می شوم


مهر لینک

داستان آب کوثر

 

شیخکی بر فراز منبر، موعظه می‌کرد و برای استحقاق آب کوثر که ساقی آن علی (ع) است، شرایطی صعب و دراز می شمرد.

فردی از مستمعان برخاست و گفت: ای شیخک! اگر این ها که می گویی راست باشد پس علی می ماند و حوضش.

زاهدان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند

چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند

مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس

توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند


مهر لینک

داستان راستان - اثر: شهید استاد مرتضی مطهری (قسمت ششم)

برای مشاهده داستان مورد نظر بر روی عنوان آن کلیک را انتخاب کنید.

 

داستان راستان - شهید استاد مرتضی مطهری - فرار از بستر

داستان راستان - شهید استاد مرتضی مطهری - در بارگاه رستم

داستان راستان - شهید استاد مرتضی مطهری - اولین شعار

داستان راستان - شهید استاد مرتضی مطهری - مصونیتی که لغو شد

داستان راستان - شهید استاد مرتضی مطهری - دعای مستجاب

داستان راستان - شهید استاد مرتضی مطهری - پیام سعد

داستان راستان - شهید استاد مرتضی مطهری - پیر و کودکان

داستان راستان - شهید استاد مرتضی مطهری - حرف بقال ها

داستان راستان - شهید استاد مرتضی مطهری - مهمان قاضی

داستان راستان - شهید استاد مرتضی مطهری - ابن سیابه

داستان راستان - شهید استاد مرتضی مطهری - جذامی ها

داستان راستان - شهید استاد مرتضی مطهری - مهمانان علی

داستان راستان - مرتضی مطهری - نصرانی تشنه

داستان راستان - مرتضی مطهری - شتر دوانی

داستان راستان - مرتضی مطهری - توحید مفضل

داستان راستان - مرتضی مطهری - شاه و حکیم


مهر لینک

داستان راستان - اثر: شهید استاد مرتضی مطهری (قسمت پنجم)

 برای مشاهده داستان مورد نظر بر روی عنوان آن کلیک را انتخاب کنید.

 

داستان راستان - مرتضی مطهری - نامه اى به ابوذر

داستان راستان - مرتضی مطهری - سلام یهود

داستان راستان - مرتضی مطهری - در ظله بنى ساعده

داستان راستان - مرتضی مطهری - خواب وحشتناك

داستان راستان - شهید استاد مرتضی مطهری - هشام و طاووس یمانی

داستان راستان - شهید استاد مرتضی مطهری - محضر عالم

داستان راستان - شهید استاد مرتضی مطهری - حق مادر

داستان راستان - شهید استاد مرتضی مطهری - حق برادر مسلمان

داستان راستان - شهید استاد مرتضی مطهری - پند آموزگار

داستان راستان - شهید استاد مرتضی مطهری - پسرانت چه شدند؟

داستان راستان - شهید استاد مرتضی مطهری - کابین خون (قسمت دوم)

داستان راستان - شهید استاد مرتضی مطهری - کابین خون (قسمت اول)

داستان راستان - شهید استاد مرتضی مطهری - خوابی یا بیدار؟

داستان راستان - شهید استاد مرتضی مطهری - برنامه کار


مهر لینک
داستان دو همسایه


دو همسایه

روزی مردی برای خود خانه ای بزرگ و زیبا که حیاطی بزرگ با درختان میوه رنگارنگ داشت. در همسایگی او خانه ای قدیمی بود که صاحبی حسود داشت و همیشه سعی می کرد اوقات او را تلخ کند. روزی همسایه حسود یک سطل را پر از زباله کرد و کنار خانه همسایه اش گذاشت، چون مطمئن بود ریختن آشغال همسایه اش را آزار می دهد و با اشتیاق منتظر داد و بیداد همسایه نشست.
از آنطرف، همسایه خوشحال از خواب برخاست و همین که به ایوان رفت دید یک سطل پر از زباله در ایوان است. او هم سطل را تمیز کرد، برق انداخت و آن را از میوه های تازه و رسیده حیاط خود پر کرد و برای همسایه برد. وقتی همسایه صدای در زدن او را شنید خوشحال شد و پیش خود فکر کرد این بار دیگر برای دعوا آمده است. اما وقتی در را باز کرد، یک سطل پر از میوه های تازه و رسیده دید که رویش یک یادداشت بود: "هر کس آن چیزی را با دیگری قسمت می کند که از آن بیشتر دارد، امیدوارم از میوه ها لذت ببری، دوست من"

«هر کس آن چیزی را با دیگری قسمت می کند که از آن بیشتر دارد»



داستان کوتاه، داستان آموزنده، داستان های کوتاه، داستان های آموزنده، داستان دو همسایه


مهر لینک

حکایت شاه عباس و ها

 

 یك شب شاه عباس با لباس مبدل در كوچه های شهر می گشت كه به سه  برخورد كرد كه قصد ی داشتند. شاه عباس وانمود كرد كه او هم است و از آنان خواست كه او را وارد دار و دسته خود كنند.

ان گفتند: ما سه نفر هر یك خصلتی داریم كه به وقت ضرورت به كار می آید.

شاه عباس پرسید: چه خصلتی؟


مهر لینک

تمدید مهلت ثبت نام

مهلت ثبت نام دوره های زیر تا 20 دی تمدید شد

مهارتهای هفتگانه کامپیوتر ICDl  به مدت 130 ساعت (عمومی)

تولید محتوای الکترونیکی 48 ساعت (تخصصی) با کد 92002414

کسب و کار نوآورانه (استارت آپ) 24 ساعت (تخصصی) با کد 99506728

مهارتهای حرفه ای کار با رایانه 22 ساعت (عمومی) با کد 92003079

 

نتیجه این دوره ها پایان دی ماه در سامانه ضمن خدمت ثبت خواهد شد


برای ثبت نام هر دوره روی تصویر آن دوره کلیک کنید


 

 

 

 

 

 

مهارتهای حرفه ای کار با رایانه، کسب و کار نوآورانه، تولید محتوای الکترونیکی، محتوای الکترونیکی، دوره ضمن خدمت، آزمون های ضمن خدمت فرهنگیان، آزمون های ضمن خدمت ثبت نام دوره جدید ضمن خدمت فرهنگیان، ثبت نام دوره جدید، ضمن خدمت فرهنگیان، دوره ضمن خدمت، آزمون های ضمن خدمت فرهنگیان، آزمون های ضمن خدمت، آزمون ضمن خدمت فرهنگیان

 


مهر لینک

حکایت های کوتاهی از مولانا - حكایت پرنده نصیحت گو

یك شكارچی، پرنده ای را به دام انداخت. پرنده گفت: ای مرد بزرگوار! تو در طول زندگی خود گوشت گاو و گوسفند بسیار خورده ای و هیچ وقت سیر نشده ای. از خوردن بدن كوچك و ریز من هم سیر نمی شوی. اگر مرا آزاد كنی، سه پند ارزشمند به تو می دهم تا به سعادت و خوشبختی برسی. پند اول را در دستان تو می دهم. اگر آزادم كنی وقتی كه روی بام خانه ات بنشینم، پند دوم را به تو می دهم و وقتی كه بر درخت بنشینم، پند سوم را به تو می گویم.

 

 

حکایت های کوتاهی از مولانا - پرنده نصیحت گو






نوع مطلب :
برچسب ها: حکایت آموزنده، حکایت های کوتاه، حکایت های آموزنده، حکایت های آموزنده از مولوی، حکایت هایی از مولانا، حكایت پرنده نصیحت گو، حكایت پرنده،


مهر لینک

 ثبت نام سه دوره ضمن خدمت فرهنگیان

مهلت ثبت نام تا 11 بهمن

این دوره ها 13 بهمن در سامانه ضمن خدمت ثبت خواهند شد

 


تولید محتوای الکترونیکی 48 ساعت (تخصصی) با کد 92002414

کسب و کار نوآورانه (استارت آپ) 24 ساعت (تخصصی) با کد 99506728

مهارتهای حرفه ای کار با رایانه 22 ساعت (عمومی) با کد 92003079

 

برای ثبت نام هر دوره روی تصویر آن دوره کلیک کنید

 

 

 


مهر لینک

حکایت های کوتاهی از مولانا - حكایت پوستین كهنه در دربار

ایاز، غلام شاه محمود غزنوی (پادشاه ایران) در آغاز چوپان بود. وقتی در دربار سلطان محمود به مقام و منصب دولتی رسید، چارق و پوستین دوران فقر و غلامی خود را به دیوار اتاقش آویزان كرده بود و هر روز صبح اول به آن اتاق می رفت و به آنها نگاه می كرد و از بدبختی و فقر خود یاد می آورد و سپس به دربار می رفت. او قفل سنگینی بر در اتاق می بست. درباریان حسود كه به او بدبین بودند خیال كردند كه ایاز در این اتاق گنج و پول پنهان كرده و به هیچ كس نشان نمی دهد. به شاه خبر دادند كه ایاز طلاهای دربار را در اتاقی برای خودش جمع و پنهان می كند.

 

http://parcha.mihanblog.com/post/2171   حکایت آموزنده، حکایت های کوتاه، حکایت های آموزنده، حکایت های آموزنده از مولوی، حکایت هایی از مولانا، حكایت پوستین كهنه در دربار، حكایت پوستین كهنه


 حکایت آموزنده، حکایت های کوتاه، حکایت های آموزنده، حکایت های آموزنده از مولوی، حکایت هایی از مولانا، حكایت پوستین كهنه در دربار، حكایت پوستین كهنه


مهر لینک

حکایت های کوتاهی از مولانا - حكایت پیر و پزشک

پیرمردی، پیش پزشك رفت و گفت: حافظه ام ضعیف شده است.

پزشك گفت: به علتِ پیری است.

پیر: چشمهایم هم خوب نمی بیند.

پزشك: ای پیر كُهن، علت آن پیری است.

پیر: پشتم خیلی درد می كند.

پزشك: ای پیرمرد لاغر این هم از پیری است.


http://parcha.mihanblog.com/post/2172

 

حکایت آموزنده، حکایت های کوتاه، حکایت های آموزنده، حکایت های آموزنده از مولوی، حکایت هایی از مولانا




حکایت آموزنده، حکایت های کوتاه، حکایت های آموزنده، حکایت های آموزنده از مولوی، حکایت هایی از مولانا، پیر و پزشک، حكایت پیر و پزشک،


مهر لینک

اتاق شادی در مدارس - مژگان اعتمادی – دزفول

هیجان عاملی پنهانی در درون نوجوان است كه تخلیه آن سلامت و بهداشت روحی و جسمی او را تامین می‌كند. دویدن، خندیدن، جیغ زدن، جست و خیز و شوخی با همسالان در یك فضای بسته و امن به دور از بایدها و نبایدها و حضور مقررات، به شادابی و سرحالی نوجوانان در طول روز و آرام و قرار او در كلاس درس بسیار كمك می‌كند. شادی و آرامش مكمل یكدیگرند كه در دو مرحله رخ می‌دهد ابتدا برانگیختن شادی سپس آرامش عمیق.


مهر لینک

حکایت های کوتاهی از مولانا - تشنه بر سر دیوار

در باغی چشمه ای بود و دیوارهای بلند گرداگرد آن باغ، تشنه ای دردمند، بالای دیوار با حسرت به آب نگاه می كرد. ناگهان، خشتی از دیوار كند و در چشمه افكند. صدای آب، مثل صدای یار شیرین و زیبا به گوشش آمد، آب در نظرش، شراب بود. مرد آنقدر از صدای آب لذت می برد كه تند تند خشتها را می كند و در آب می افكند.


آب فریاد زد: های، چرا خشت می زنی؟ از این خشت زدن بر من چه فایدهای می بری؟



  حکایت آموزنده، حکایت های کوتاه، حکایت های آموزنده، حکایت های آموزنده از مولوی، حکایت هایی از مولانا، حكایت تشنه بر سر دیوار، تشنه بر سر دیوار،






مهر لینک

حکایت های کوتاهی از مولانا - حكایت مرد گِلْ خوار

 

مردی كه به گل خوردن عادت داشت به یك بقالی رفت تا قند سفید بخرد. بقال مرد دغل كاری بود. به جای سنگ، گل در ترازو گذاشت تا سبك تر باشد و به مشتری گفت: سنگ ترازوی من از گل است. آیا قبول می كنی؟

مرد گل خوار با خود گفت : چه بهتر!. گل میوه دل من است.

به بقال گفت: مهم نیست، بكش.

 

 

بقال گل را در كفّه ترازو گذاشت و شروع كرد به شكستن قند، چون تیشه نداشت و با دست قند را می شكست، به ظاهر كار را طول داد و پشتش به گل خوار بود، گلخوار ترسان ترسان و تندتند از گل ترازو می خورد و می ترسید كه بقال او را ببیند، بقال متوجه ی گل خوار از گل ترازو شده بود ولی چنان نشان می داد كه ندیده است و با خود می گفت: ای گل خوار بیشتر ب، هرچه بیشتر بی به نفع من است. چون تو ظاهراً از گل من می ی ولی داری از پهلوی خودت می خوری. تو از فرط خری از من می ترسی، ولی من می ترسم كه تو كمتر بخوری. وقتی قند را وزن كنیم می فهمی كه چه كسی احمق و چه كسی عاقل است.مثل مرغی كه به دانه دل خوش میكند ولی همین دانه او را به كام مرگ می كشاند.

 

مثنوی معنوی

 

حکایت های کوتاهی از مولانا,حکایت آموزنده,حکایت های کوتاه,حکایت های آموزنده,حکایت های آموزنده از مولوی,حکایت هایی از مولانا


حکایت های کوتاهی از مولانا، حکایت آموزنده، حکایت های کوتاه، حکایت های آموزنده، حکایت های آموزنده از مولوی، حکایت هایی از مولانا


مهر لینک

حکایت های کوتاهی از مولانا - حكایت تشنه صدای آب

 

آب در گودالی عمیق در جریان بود و مردی تشنه از درخت گردو بالا رفت و درخت را تكان می داد. گردوها در آب می افتاد و همراه صدای زیبای آب حباب هایی روی آب پدید می آمد، مرد تشنه از شنیدن صدا و دیدن حباب لذت می برد. مردی كه خود را عاقل می پنداشت از آنجا می گذشت به مرد تشنه گفت : چه كار می كنی؟



مرد گفت: تشنه صدای آبم.

عاقل گفت: گردو گرم است و عطش می آورد. در ثانی، گردوها درگودال آب می ریزد و تو دستت به گردوها نمی رسد. تا تو از درخت پایین بیایی آب گردوها را می برد.

تشنه گفت: من نمی خواهم گردو جمع كنم. من از صدای آب و زیبایی حباب لذت می برم. مرد تشنه در این جهان چه كاری دارد؟ جز اینكه دائم دور حوض آب بچرخد، مانند حاجیان كه در مكه دور كعبه می گردند.

 

شرح داستان:این داستان سمبولیك است. آب رمز عالم الهی و صدای آب رمز الحان موسیقی است. مرد تشنه، رمز عارف است كه از بالای درخت آگاهی به جهان نگاه می كند و در اشیا لذت مادی نمی بیند. بلكه از همه چیز صدای خدا را می شنود. مولوی تشنگی و طلب را بزرگترین عامل برای رسیدن به حقیقت می داند.

مثنوی معنوی

 

حکایت آموزنده، حکایت های کوتاه، حکایت های آموزنده، حکایت های آموزنده از مولوی، حکایت هایی از مولانا




حکایت های کوتاهی از مولانا، حکایت های کوتاه، حکایت های آموزنده، حکایت های آموزنده از مولوی، حکایت هایی از مولانا، حكایت تشنه صدای آب، حكایت کوتاه تشنه صدای آب


مهر لینک

حکایت های کوتاهی از مولانا - حكایت مرد گِلْ خوار

 

مردی كه به گل خوردن عادت داشت به یك بقالی رفت تا قند سفید بخرد. بقال مرد دغل كاری بود. به جای سنگ، گل در ترازو گذاشت تا سبك تر باشد و به مشتری گفت: سنگ ترازوی من از گل است. آیا قبول می كنی؟

مرد گل خوار با خود گفت : چه بهتر!. گل میوه دل من است.

به بقال گفت: مهم نیست، بكش.

 

 

بقال گل را در كفّه ترازو گذاشت و شروع كرد به شكستن قند، چون تیشه نداشت و با دست قند را می شكست، به ظاهر كار را طول داد و پشتش به گل خوار بود، گلخوار ترسان ترسان و تندتند از گل ترازو می خورد و می ترسید كه بقال او را ببیند، بقال متوجه ی گل خوار از گل ترازو شده بود ولی چنان نشان می داد كه ندیده است و با خود می گفت: ای گل خوار بیشتر ب، هرچه بیشتر بی به نفع من است. چون تو ظاهراً از گل من می ی ولی داری از پهلوی خودت می خوری. تو از فرط خری از من می ترسی، ولی من می ترسم كه تو كمتر بخوری. وقتی قند را وزن كنیم می فهمی كه چه كسی احمق و چه كسی عاقل است.مثل مرغی كه به دانه دل خوش میكند ولی همین دانه او را به كام مرگ می كشاند.

 

مثنوی معنوی

 

حکایت های کوتاهی از مولانا,حکایت آموزنده,حکایت های کوتاه,حکایت های آموزنده,حکایت های آموزنده از مولوی,حکایت هایی از مولانا


حکایت های کوتاهی از مولانا، حکایت آموزنده، حکایت های کوتاه، حکایت های آموزنده، حکایت های آموزنده از مولوی، حکایت هایی از مولانا


مهر لینک

حکایت های کوتاهی از مولانا - حكایت تشنه صدای آب

 

آب در گودالی عمیق در جریان بود و مردی تشنه از درخت گردو بالا رفت و درخت را تكان می داد. گردوها در آب می افتاد و همراه صدای زیبای آب حباب هایی روی آب پدید می آمد، مرد تشنه از شنیدن صدا و دیدن حباب لذت می برد. مردی كه خود را عاقل می پنداشت از آنجا می گذشت به مرد تشنه گفت : چه كار می كنی؟



مرد گفت: تشنه صدای آبم.

عاقل گفت: گردو گرم است و عطش می آورد. در ثانی، گردوها درگودال آب می ریزد و تو دستت به گردوها نمی رسد. تا تو از درخت پایین بیایی آب گردوها را می برد.

تشنه گفت: من نمی خواهم گردو جمع كنم. من از صدای آب و زیبایی حباب لذت می برم. مرد تشنه در این جهان چه كاری دارد؟ جز اینكه دائم دور حوض آب بچرخد، مانند حاجیان كه در مكه دور كعبه می گردند.

 

شرح داستان:این داستان سمبولیك است. آب رمز عالم الهی و صدای آب رمز الحان موسیقی است. مرد تشنه، رمز عارف است كه از بالای درخت آگاهی به جهان نگاه می كند و در اشیا لذت مادی نمی بیند. بلكه از همه چیز صدای خدا را می شنود. مولوی تشنگی و طلب را بزرگترین عامل برای رسیدن به حقیقت می داند.

مثنوی معنوی

 

حکایت آموزنده، حکایت های کوتاه، حکایت های آموزنده، حکایت های آموزنده از مولوی، حکایت هایی از مولانا




حکایت های کوتاهی از مولانا، حکایت های کوتاه، حکایت های آموزنده، حکایت های آموزنده از مولوی، حکایت هایی از مولانا، حكایت تشنه صدای آب، حكایت کوتاه تشنه صدای آب


مهر لینک

اتاق شادی در مدارس - مژگان اعتمادی – دزفول

هیجان عاملی پنهانی در درون نوجوان است كه تخلیه آن سلامت و بهداشت روحی و جسمی او را تامین می‌كند. دویدن، خندیدن، جیغ زدن، جست و خیز و شوخی با همسالان در یك فضای بسته و امن به دور از بایدها و نبایدها و حضور مقررات، به شادابی و سرحالی نوجوانان در طول روز و آرام و قرار او در كلاس درس بسیار كمك می‌كند. شادی و آرامش مكمل یكدیگرند كه در دو مرحله رخ می‌دهد ابتدا برانگیختن شادی سپس آرامش عمیق.


مهر لینک

حکایت های کوتاهی از مولانا - تشنه بر سر دیوار

در باغی چشمه ای بود و دیوارهای بلند گرداگرد آن باغ، تشنه ای دردمند، بالای دیوار با حسرت به آب نگاه می كرد. ناگهان، خشتی از دیوار كند و در چشمه افكند. صدای آب، مثل صدای یار شیرین و زیبا به گوشش آمد، آب در نظرش، شراب بود. مرد آنقدر از صدای آب لذت می برد كه تند تند خشتها را می كند و در آب می افكند.


آب فریاد زد: های، چرا خشت می زنی؟ از این خشت زدن بر من چه فایدهای می بری؟



  حکایت آموزنده، حکایت های کوتاه، حکایت های آموزنده، حکایت های آموزنده از مولوی، حکایت هایی از مولانا، حكایت تشنه بر سر دیوار، تشنه بر سر دیوار،






مهر لینک

 ثبت نام سه دوره ضمن خدمت فرهنگیان

مهلت ثبت نام تا 11 بهمن

این دوره ها 13 بهمن در سامانه ضمن خدمت ثبت خواهند شد

 


تولید محتوای الکترونیکی 48 ساعت (تخصصی) با کد 92002414

کسب و کار نوآورانه (استارت آپ) 24 ساعت (تخصصی) با کد 99506728

مهارتهای حرفه ای کار با رایانه 22 ساعت (عمومی) با کد 92003079

 

برای ثبت نام هر دوره روی تصویر آن دوره کلیک کنید

 

 

 


مهر لینک

حکایت های کوتاهی از مولانا - حكایت پوستین كهنه در دربار

ایاز، غلام شاه محمود غزنوی (پادشاه ایران) در آغاز چوپان بود. وقتی در دربار سلطان محمود به مقام و منصب دولتی رسید، چارق و پوستین دوران فقر و غلامی خود را به دیوار اتاقش آویزان كرده بود و هر روز صبح اول به آن اتاق می رفت و به آنها نگاه می كرد و از بدبختی و فقر خود یاد می آورد و سپس به دربار می رفت. او قفل سنگینی بر در اتاق می بست. درباریان حسود كه به او بدبین بودند خیال كردند كه ایاز در این اتاق گنج و پول پنهان كرده و به هیچ كس نشان نمی دهد. به شاه خبر دادند كه ایاز طلاهای دربار را در اتاقی برای خودش جمع و پنهان می كند.

 

http://parcha.mihanblog.com/post/2171   حکایت آموزنده، حکایت های کوتاه، حکایت های آموزنده، حکایت های آموزنده از مولوی، حکایت هایی از مولانا، حكایت پوستین كهنه در دربار، حكایت پوستین كهنه


 حکایت آموزنده، حکایت های کوتاه، حکایت های آموزنده، حکایت های آموزنده از مولوی، حکایت هایی از مولانا، حكایت پوستین كهنه در دربار، حكایت پوستین كهنه


مهر لینک

حکایت های کوتاهی از مولانا - حكایت پیر و پزشک

پیرمردی، پیش پزشك رفت و گفت: حافظه ام ضعیف شده است.

پزشك گفت: به علتِ پیری است.

پیر: چشمهایم هم خوب نمی بیند.

پزشك: ای پیر كُهن، علت آن پیری است.

پیر: پشتم خیلی درد می كند.

پزشك: ای پیرمرد لاغر این هم از پیری است.


http://parcha.mihanblog.com/post/2172

 

حکایت آموزنده، حکایت های کوتاه، حکایت های آموزنده، حکایت های آموزنده از مولوی، حکایت هایی از مولانا




حکایت آموزنده، حکایت های کوتاه، حکایت های آموزنده، حکایت های آموزنده از مولوی، حکایت هایی از مولانا، پیر و پزشک، حكایت پیر و پزشک،


مهر لینک

حکایت های کوتاهی از مولانا - حكایت پرنده نصیحت گو

یك شكارچی، پرنده ای را به دام انداخت. پرنده گفت: ای مرد بزرگوار! تو در طول زندگی خود گوشت گاو و گوسفند بسیار خورده ای و هیچ وقت سیر نشده ای. از خوردن بدن كوچك و ریز من هم سیر نمی شوی. اگر مرا آزاد كنی، سه پند ارزشمند به تو می دهم تا به سعادت و خوشبختی برسی. پند اول را در دستان تو می دهم. اگر آزادم كنی وقتی كه روی بام خانه ات بنشینم، پند دوم را به تو می دهم و وقتی كه بر درخت بنشینم، پند سوم را به تو می گویم.

 

 

حکایت های کوتاهی از مولانا - پرنده نصیحت گو






نوع مطلب :
برچسب ها: حکایت آموزنده، حکایت های کوتاه، حکایت های آموزنده، حکایت های آموزنده از مولوی، حکایت هایی از مولانا، حكایت پرنده نصیحت گو، حكایت پرنده،


مهر لینک

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دستگاه بسته بندی صنایع ماشین سازی مسائلی اصفهان cascara « زیبایی های نماز » پست آنلاین دانلود آهنگ جدید اینجا همه چی هست فیلم های دوبله فارسی Youtube.com اخبار سایت بلگ بیست تو بهترین خرید رو از ما داشته باش